گذري بر زندگي امام رضا (ع)
علي بن موسي الرضا (عليه السلام)، هشتمين امام شيعيان (م صفر 203ق)(2)، فرزند امام موسي الكاظم (عليه السلام) و ولي عهد محمد مأمون عباسي. كنيه ي امام را غالباً ابوالحسن، و بنابر روايتي از اباصلت هروي، ابوبكر آورده اند.(3) نام و لقب مادر امام رضا (عليه السلام) را نيز به اختلاف، خيزران المرسيه، سكن النوبيه، تكتم، اروي، صقر، نجمه، سمان؛ و لقبش را شقراء آورده اند، اما بيشتر روايات متفق اند كه كنيزي حبشي بوده و ام البنين كنيه داشته است.(4)
درباره تاريخ تولد امام رضا (عليه السلام)، با توجه به آن چه درباره ي سن و دوران امامتش آورده اند، اتفاق نظر وجود ندارد. چنان كه نوبختي (5) ميان دو تاريخ 151 و 153ق مردد است و در عين حال مرگ امام را در آخر صفر 203ق در سن 55سالگي دانسته است كه با هيچ يك از دو سالزاد مذكور توافق ندارد. ابن بابويه تولد امام را پنجشنبه 11 شب از ربيع الاول سال 153ق در مدينه آورده است(6) و بعضي از ديگر محدثان و نويسندگان از سال هاي 148 و 151 و 153ق، در روزهاي جمعه يا پنجشنبه در ماه هاي ذي القعده يا ذي الحجه يا ربيع الاول ياد كرده اند(7). ظاهراً امام رضا (عليه السلام) القاب متعدد چون الصابر و الوفي هم داشته است، اما مشهورتر و شايع تر از همه « رضا » بوده است.(8) اين لقب اخير را، بنابر بعضي گزارش ها، مأمون عباسي به وقت نصب امام به ولايت عهدي به حضرتش داد(9)؛ در حالي كه بنابر روايات شيعي اين لقب را پروردگار يا شخص امام موسي الكاظم (عليه السلام) به او داده بوده است.(10)
امام رضا (عليه السلام) كه در مدينه زاده شده بود، تا 200ق كه مأمون او را به خراسان خواند، ظاهراً همچنان در شهر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مقام داشت. يك روايت تأييد نشده از رافعي قزويني حكايت از آن دارد كه در اواخر ايام هارون الرشيد، محتملاً در 193ق و بر اثر تعقيب طالبيان از سوي خليفه، امام رضا (عليه السلام) به قزوين رفت و در خانه داوود بن سليمان الغازي پنهان شد. گفته اند يك پسر شش ساله امام در همين ايام و در قزوين درگذشت و مرقد امامزاده حسين در قزوين از آنِ هموست. (11) به هر حال امام به دوران دراز اقامت در مدينه، برخلاف دسته اي ديگر از طالبيان، فعاليتي بر ضد دستگاه خلافت و كارگزاران آن نشان نمي داد. از حوادث مهم اين دوره، غير از شورش ابن طباطبا و ابوالسرايا در عراق، كه خلافت عباسي را سخت مورد تهديد قرار داده بود، قيام محمد بن جعفر بن محمد، پسر امام جعفر صادق (عليه السلام) و عموي امام رضا (عليه السلام) در مدينه بود. آورده اند كه اين محمد بن جعفر از دانشمندان و زاهدان و عابدان طالبيان بود و روزگار به عزلت از خلق سپري مي كرد و حتي واكنشي به قيام و دعوت خويشِ خود، ابن طباطبا، نشان نداد. اما چون يك وقت مردي در مدينه به سب حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) برخاست و طالبيان آن شهر به اعتراض نزد محمد بن جعفر رفتند، او نيز تيغ برداشت و زره پوشيد و مردم را به بيعت با خود برانگيخت. مردم هم با او به عنوان خليفه و اميرالمؤمنين بيعت كردند و اين نخستين بار پس از واقعه امام حسين (عليه السلام) بود كه مدني ها با مردي از طالبيان به خلافت بيعت مي كردند. به هر حال محمد بن جعفر با يارانش به پيكار هارون بن مسيب در مكه رفت. اما در گرماگرم جنگ ضربتي خورد و فرو افتاد و يارانش به زحمت او را از معركه بدر بردند. هارون بن مسيب آنگاه علي بن موسي الرضا (عليه السلام) را، كه گويا با عموي خود هم داستان نبود، نزد محمد بن جعفر فرستاد تا او را به صلح و بازگشت از دعوي خلافت وا دارد. گرچه محمد بن جعفر نخست نپذيرفت، اما سپس صلح كرد و امان يافت.(12)
گرچه اختلاف و جنگ ميان امين و مأمون، كه يك يا چند موجوديت دستگاه خلافت عباسي را به خطر انداخت و كار سرانجام با قتل امين و استيلاي مأمون خاتمه يافت، بزرگ ترين حادثه پايان قرن دوم هجري تلقي شده است؛ اما از ديدگاهي ديگر، ماجراي دعوت امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام) به خراسان و كوشش مأمون براي تفويض خلافت به او و نصب حضرتش به ولايت عهدي و نتايج آن، كه نويسندگان و مورخان البته بر سر جزئيات آن توافق ندارند، حادثه اي خطيرتر و بزرگ تر بايد تلقي شود. بنابه رواياتي مأمون در سال 200ق رجاء بن ابي ضحاك، يا جابر بن ضحاك و فرناس خادم را براي انتقال علي بن موسي بن جعفر به خراسان روانه مدينه كرد.(13) گزارش هاي ديگر برآنند كه مأمون پس از استيلا بر امين و استقرار خلافتش، از مرو به امام نامه كرد و او را به خراسان خواند. امام عذر آورد، اما مأمون پي در پي نامه ها فرستاد تا امام سرانجام پذيرفت و به پيشنهاد مأمون كه مي گفت از راه بصره و اهواز و فارس به مرو آيد، روانه شد. روايتي از ابن بابويه از بيهقي و او از صولي و او از عبيدالله بن عبدالله بن طاهر حكايت از آن دارد كه فضل بن سهل، مأمون را اشارت كرد كه صله ي رحم به جاي آورد و علي بن موسي الرضا (عليه السلام) را ولي عهد گرداند، مگر بدي هايي را كه هارون در حق علويان كرده است، جبران نمايد.(14) صولي خود اين روايت را مقبول شمرده است.
چون امام به نيشابور رسيد، علماي شهر چون اسحاق بن راهويه و محمد بن رافع و احمد بن حرب و ديگران به استقبالش رفتند و علي بن موسي الرضا (عليه السلام) چندي همانجا ماند، تا خليفه پيام داد كه به مرو آيد.(15) ابن بابويه آورده است كه امام در بلاش آبادِ نيشابور و در خانه مردي بسَنده نام سكني گرفت. چندي بعدي رهسپار طوس و سناباد شد و در خانه حميد بن قحطبه به قبه هارون رفت.(16) چون سرانجام به مرو رسيد، مأمون او را با احترام تمام فرود آورد و چند روز بعد اعلام كرد كه قصد دارد خلافت را به علويان دهد و امام را بر آن مسند بنشاند. اما امام نپذيرفت و چون مأمون ولايت عهدي را به او پيشنهاد كرد، امام باز هم خودداري كرد تا سرانجام به اصرار مأمون و به آن شرط كه از او نخواهند تا امر و نهي و عزل و نصب و قضاوت كند و فتوا دهد، آن منصب را پذيرفت.(17) چون عيد برآمد مأمون از امام خواست نماز و خطبه عيد بخواند. امام آن شرط ها را يادآور شد و خليفه گفت اين نماز و خطبه دل مؤمنان را از سوي امام استوار مي گرداند و مراتب فضل او را بيشتر خواهند دانست. امام اعلام كرد كه در اين صورت به شيوه ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امام علي (عليه السلام) نماز خواهد خواند. به دستور مأمون روز عيد صاحب منصبان و مردان بلندپايه خلافت و جمعي بس كثير از مردم بر در خانه امام فراهم آمدند تا در خدمت او به نماز روند. در راه نيز جمعيت فزون تر مي شد تا آن جا كه فضل بن سهل وزير، مأمون را از احتمال شورش و آشوب مردم بيم داد و خليفه هم امام را پيام داد تا از رفتن به نمازگاه خودداري كند و به خانه بازگردد.(18)
روايت ابوالفرج اصفهاني در جزئيات حادثه متفاوت است. به گزارش او، مأمون كه سوگند خورده بود اگر بر برادرش محمد امين چيره شود، خلافت را به افضل طالبان واگذار كند، پس از استيلا بر خلافت، كسي يا كساني را به سركردگي جلودي به مدينه فرستاد تا علويان آن شهر، از جمله علي بن موسي را به مرو آورد. چندي پس از آن كه امام به مرو وارد شد، حسن و فضل بن سهل به دستور مأمون نزد او رفتند و قصد مأمون را از دعوت او بازنمودند، امام نپذيرفت. سفيران سخت در ايستادند و حتي امام را تهديد به قتل كردند(19)تا سرانجام ولايت عهدي را قبول كرد. يك روز هم امام و مأمون جامه سبز در بر كردند و به بيعت نشستند. نخستين كس كه با امام بيعت كرد، عباس پسر مأمون بود و آنگاه صاحب منصبان و مردم براي بيعت پيش آمدند و خطيبان و شاعران در فضايل علي بن موسي (عليه السلام) سخن ها گفتند و سرودند. به دستور مأمون به نام امام سكه ضرب كردند و ولايت عهدي و تبديل شعار سياه عباسي به سبز علوي را به همه شهرها آگهي دادند.(20) پس از آن در همه شهرهاي قلمرو خلافت، به نام مأمون و امام رضا (عليه السلام) خطبه كردند. چنان كه عبدالجبار بن سعد در مدينه، امام را ولي العهد المسلمين خواند.(21) چندي بعد (ظاهراً در 202ق) مأمون يك دختر خود، ام حبيب را به ازدواج امام رضا (عليه السلام) و دختر ديگر خود، ام فضل را به ازدواج پسر او امام جواد (عليه السلام) درآورد.(22) در همين ايام ابراهيم برادر امام رضا (عليه السلام) از سوي مأمون امير الحاج شد و در مكه به نام مأمون به عنوان خليفه، و امام رضا (عليه السلام) به عنوان ولي عهد خطبه كرد.(23)
آن چه بعضي مورخان درباره نيت مأمون در نصب امام به ولايت عهدي آورده اند، مقبول بعضي از محققان شيعه هم واقع شده است كه او را متشيع و دوستدار طالبيان خوانده اند و گفته اند در واقع مأمون در آغاز نزاع بر سر خلافت، قدرتي نداشت و لشكريانش شكست خورده و خود نوميد در خراسان به سر مي برد و حتي يك وقت خواست به شاه كابل پناهنده شود؛ اما بيم كرد كه او نيز مأمون را در برابر دريافت مال به امين تحويل دهد. از اين رو با خدا عهد كرد كه اگر بر امين مستولي شود، خلافت را به علويان بازگرداند. او در همين زمينه با بنوسهل سخن گفت و با آن كه فضل تصريح كرد كه با اين كار خلافت از خاندانش بيرون مي رود، مأمون نشنيد و آن دو را مأمور كرد كه ولايت عهدي را بر امام عرضه كنند.(24). يك روايت ظاهراً يگانه ابن بابويه در سبب ولايت عهدي امام رضا (عليه السلام) سخت جالب توجه است، اما مورد تأييد منابع ديگر نيست. مضمون كلي روايت از قول مأمون اين است كه: چون علي بن موسي (عليه السلام) پنهاني مردم را به امامت خود مي خواند، او را ولايت عهدي داديم تا به خلافت و سلطنت ما معترف شود و مردم را به خدمت ما بخواند. ضمناً طرفدارانش بدانند كه در آن چه دعوي مي كند راست نيست و خلافت شايسته ماست...، اكنون بايد در كارش نظر كنيم و از اعتبارش بكاهيم.(25) درواقع نيز مطابق بعضي روايت ها گويا بعضي مردم بر امام خرده مي گرفتند كه با آن اظهار زهد و اعراض از دنيا، اين منصب را پذيرفته است و امام به همين سبب مي گفت به اكراه و جبراً آن را قبول كرده است.(26)
چون امام رضا (عليه السلام) ولايت عهدي را پذيرفت، مأمون برحسب شعار معروف علوياني كه از دوران اموي به اين سوي بر ضد دستگاه خلافت قيام مي كردند و خواستار خلافت و حكومت « الرضا من آل محمد » بودند و عباسيان هم از آن شعار بهره برداري كرده و خود را از « آل محمد » خوانده بودند، او را « رضا » لقب داد و اعلام كرد كه چون مي خواسته خلافت را به اهلش بازگرداند، ميان علويان جستجو كرده و هيچ كس را افضل از علي بن موسي (عليه السلام) نيافته است.(27) در ولايت عهدنامه اي كه مأمون براي امام نوشت به همين معاني تصريح كرده است. متن كامل اين ولايت عهدنامه را كه مأمون در رمضان 201ق به خط خود نوشته و نيز آن چه را كه امام در قبول آن مقام در پشت آن عهدنامه مرقوم فرموده است، ابن جوزي و سپس كساني چون رافعي قزويني و قلقشندي نقل كرده اند. بعضي از امرا و ديوانيان بلندپايه چون فضل بن سهل، يحيي بن اكثم، عبدالله بن طاهر، ثمامه بن اشرس، بشر بن معتمر و حماد بن نعمان هم به خط خود بر آن شهادت داده اند. در شهادتنامه فضل بن سهل تصريح شده است كه به دستور مأمون اين عهدنامه را در حرم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر مردم و مخصوصاً بر وجوه بني هاشم خوانده اند. بعدها اين عهدنامه را يحيي بن صاعد دويست دينار خريد و به سيف الدوله صدقة بن منصور داد و در آن وقت خط چند تن از كاتبان بزرگ چون صولي و وزيرالمغربي هم بر آن ديده مي شده است.(28)
اعلام اين ولايت عهدي و تبديل شعار عباسي به علوي، مخصوصاً در بغداد موجب واكنشهاي تند عباسيان و طرفداران آنها شد. حسن سهل كارگزار مأمون و حاكم عراق بر اثر فرمان خليفه، به عيسي بن محمد بن ابي خالد، از فرماندهان بلندپايه نظامي سپاه مأمون در عراق، نامه كرد و دستور داد از لشكرگاه به بغداد رود و از بني هاشم براي امام رضا (عليه السلام) بيعت ستاند و آنها را به پوشيدن جامه سبز بخواند. عيسي و زيردستان و لشكريانش شعار علوي برداشتند و به بغداد رفتند. گروهي از بغداديان اطاعت كردند و گروهي به رهبري ابراهيم و منصور پسران مهدي خليفه پيشين عباسي، به دستاويز بيرون شدن خلافت از خاندان عباسي، به مخالفت برخاستند و آن تحولات و فرامين مأمون را نتيجه دسايس فضل بن سهل خواندند. آورده اند كه جماعتي از عباسيان به مأمون نامه كردند و ضمن سرزنشها، نصب امام رضا (عليه السلام) به ولايتعهدي را كاري سفيهانه خواندند. مأمون هم پاسخ سخت درشت داد و از فضايل امام و خاندانش سخن راند. چندي بعد عباسيان بغداد، ابراهيم بن مهدي را به خلافت برداشتند (محرم 202ق ) و افزون بر آن بروز تحولاتي در اردوي حسن بن سهل در عراق، همچون گسستن عيسي بن محمد از او و پيوستن به ابراهيم بن مهدي و محاصره بغداد توسط حسن، كار را بر خلافت مأمون، بي آن كه او از اين ماجراها خبر يابد، سخت گردانيد.(29) از آن سوي، عباس بن موسي الكاظم، برادر امام رضا (عليه السلام)، به دستور حسن سهل حاكم كوفه شد و مأموريت يافت با سپاه ابراهيم بن مهدي بجنگد. كوفيان نخست به حمايتش برخاستند و گروهي از او خواستند كه اصلاً براي خلافت امام رضا (عليه السلام) يا خودش يا يكي ديگر از اهل خاندانش دعوت كند و مأمون را از خلافت بيندازد. عباس نپذيرفت و همچنان براي خلافت مأمون و ولايت عهدي برادرش دعوت مي كرد و آن گروه هم از او جدا شدند.(30)
آشوب ها و كشمكش ها ميان ابراهيم بن مهدي، خليفه نو و مورد قبول عباسيان عراق كه سخت با مأمونيان دشمني مي ورزيدند، با طرفداران مأمون به سركردگي فضل و حسن سهل همچنان دوام داشت و نابساماني هاي بسيار پديد آورده بود؛ در حالي كه بنو سهل اين حوادث را از مأمون پنهان مي كردند. كار به آن جا كشيد كه امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام) شخصاً به دخالت برخاست و هر آن چه را كه فضل بن سهل از خليفه پنهان كرده بود، از آشوب هاي بغداد و مخالفت عباسيان با او و ولايت عهدي خود و بيعت با ابراهيم بن مهدي به عنوان خليفه، همه را باز گفت. مأمون مخصوصاً خلافت ابراهيم را باور نكرد و از قول فضل گفت كه بغداديان ابراهيم را به امارت بغداد برداشته اند. امام تصريح كرد كه فضل اخبار نادرست داده است و اكنون ميان حسن بن سهل و ابراهيم بن مهدي در عراق جنگ درگرفته است. مأمون براي تأييد اين اخبار چند تن از سركردگان بلندپايه، چون يحيي بن معاذ و عبدالعزيز بن عمران را احضار كرد. جملگي از انتقام فضل اظهار بيم كردند و چون خليفه همه را امان داد، سخنان امام را تأييد كردند و گفتند فضل خبر آن حوادث را از او پنهان مي كرده است. مخصوصاً توطئه فضل در ماجراي قتل هرثمه بن اعين، سردار نامدار مأمون و نيز دورگردانيدن طاهر بن حسين را از عراق، به تفصيل باز گفتند.
چون مأمون از آن ماجراها آگاه شد، خشم آلود و بيمناك از عاقبت كار، از مرو روي به عراق نهاد. يك چند در سرخس مقام گرفت و همان جا چند تن از غلامان، فضل بن سهل را، گويا به دستور مأمون، در حمام به قتل آوردند.(31) چون مأمون به طوس رسيد چند روز در جوار گور پدرش هارون ساكن شد. امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام)، همين جا رحلت كرد. درباره سبب رحلت امام نيز ميان نويسندگان و مورخان، اعم از اهل تسنن يا تشيع، اتفاق نظر وجود ندارد. بعضي تصريح كرده اند كه امام بر اثر تناول غذا يا انگور يا انار مسموم درگذشت.(32) و مخصوصاً ابن بابويه روايات متعدد و بعضاً متناقض در اين باره آورده است.(33) بعضي نويسندگان در زمره گزارش هاي ديگر در اين باره، روايتي هم از مسموميت امام آورده اند(34)؛ گروهي هم ظاهراً روايات دال بر مسموميت امام، اصلاً ياد نكرده اند(35)؛ و دسته اي از نويسندگان فريقين احتمال مسموميت را نپذيرفته اند. اربلي به استناد نامه مأمون به عباسيان مشتمل بر شماتت آنها و ذكر شرافت نسب و حسب امام و اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) منكر احتمال مسموميت امام است.(36) گفته اند روايت هاي كليني هم دال بر مسموميت امام نيست، و حتي سيد رضي الدين علي بن طاووس هم منكر مسموميت امام بوده است(37). جالب توجه است كه بنا به روايتي كه ابوالفرج اصفهاني نقل كرده است، چون امام به بستر مرگ افتاد، مأمون بسيار بي تابي مي كرد و بيم نشان مي داد كه سپس مردم بگويند او امام را مسموم كرده است. امام رضا (عليه السلام) در همان حال تأييد كرد كه مأمون او را زهر نداده است.(38) درباره تاريخ دقيق رحلت امام رضا (عليه السلام) نيز اختلاف است. بعضي آن را صفر يا آخر صفر 203ق(39)؛ دسته اي آن را روز جمعه 9 شب مانده به پايان رمضان 203ق(40) دانسته اند؛ و گروهي هم از 17 رمضان، 18 جمادي الاولي، 23 ذي القعده يا آخر ذي القعده 202 يا 203 يا 206ق سخن رانده اند.(41) پيكر امام را در كنار قبر هارون، در خانه حميد بن قحطبه به خاك سپردند.(42) گفته اند مأمون يك شبانه روز رحلت امام را پنهان كرد. آن گاه طالبيان را گرد آورد و با حزن و گريه بسيار خبر آن واقعه را اعلام كرد و پيكر امام را به آنها نشان داد.(43) آنگاه به عباسيان بغداد نامه كرد و مرگ امام را اطلاع داد و آنها را با وضع جديد به اطاعت خواند اما عباسيان پاسخ سخت و درشت دادند و دعوتش را اجابت نكردند.(44) در همين ايام مأمون به عبدالله بن موسي، برادر امام رضا (عليه السلام) كه به مخالفت برخاسته بود نامه كرد و او را امان داد و وعده كرد كه ولايت عهدي را به او مي دهد. اما عبدالله، خليفه را به سخره گرفت و تصريح كرد كه مي داند خليفه، امام را با انگور مسموم به قتل رسانده است و او با پاي خود به قتلگاه نمي آيد.(45)
از امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام) پنج پسر و يك دختر باقي ماند؛ ابوجعفر محمد (امام جواد )؛ ابومحمد حسن، جعفرالثاني، ابراهيم، حسن و عايشه. بعضي نويسندگان شيعه چون ابن شهرآشوب فقط امام محمد بن علي الجواد (عليه السلام) را فرزند امام علي بن موسي (عليه السلام) دانسته اند.(46) در بعضي منابع از اشعاري كه شاعراني چون دعبل و ابونواس در ستايش امام رضا (عليه السلام) سروده اند، ياد شده است.(47)
پي نوشت ها :
1.عضو هيئت علمي و معاون علمي- پژوهشي دايرة المعارف بزرگ اسلامي.
2.سپتامبر 818م.
3. ابوالفرج، بي تا، ص 453-454.
4.ابن بابويه، 1377ق، ج1، ص 16؛ اربلي، 1405، ج3، ص 77؛ مجلسي، 1375، ص 926؛ امين، 1400، ص 103.
5.نوبختي، 1355ق، ص 86.
6. ابن بابويه، 1377ق، ج1،ص 18.
7.كليني، 1388ق، ج1، ص 486؛ مجلسي، 1375، ص 928-929؛ بحرالعلوم، 1355ق، ص 87؛ امين، 1400، ص 102.
8.امين، 1400، ص 104.
9.نك: سطور پايين.
10.ابن بابويه، 1377ق، ج1، ص 13-14.
11.رافعي، 1408، ج3، ص 428.
12.ابوالفرج، بي تا، ص 440-441.
13.طبري، 1387ق، ص 8، ص 544؛ ابن اثير، 1417ق، ج5، ص 478؛ ابن عمراني، 1421ق، ص 98.
14.ابن بابويه، 1377ق، ج2، صص 149، 147؛ كليني، 1388ق، ج1، ص 486، ص 488-489؛ امين، 1400، ص 112-114.
15.ابن جوزي، 1412ق، ج10، ص 119.
16.ابن بابويه، 1377ق، ج2، صص 132-137.
17.بنابر غالب روايت ها: دوشنبه دوشب گذشته از رمضان 201.
18.كليني، 1388ق، ج1، ص 490؛ ابن بابويه، 1377ق، ج2، صص 139-141؛ ابن عمراني، 1421، ص 98؛ ابن قتيبه، 1992م، ص 388؛ مزي، 1400، ج21، ص 149-150.
19.ابن بابويه، 1377ق، ج1، ص 19، ج2، ص 139.
20.ابوالفرج، بي تا، صص 454-456؛ نيز نك: مفيد، 1413، ج2، ص 259.
21.طبرسي، 1399ق، ص 321.
22.طبري، 1387ق، ج8، ص 566؛ ابن بابويه، 1377ق، ج2، ص 147؛ ابن جوزي، 1412، ج10، ص 108؛ ابن اثير، 1417، ج5، ص 502؛ ابن اعثم، 1411، ج8، ص 424.
23.ابن جوزي، 1412، ج10، ص 110.
24.مفيد، 1413، ج2، ص 260-261؛ امين، 1400، صص 113، 110.
25.ابن بابويه، 1377ق، ج2، ص 170-171؛ قس: مجلسي، 1375، ص 933 به بعد.
26.ابن بابويه، 1377ق، ج2، ص 139.
27.طبري، 1387ق، ج8، ص 554-555؛ ابوعلي مسكويه، 2000م، ج4، ص 131-132؛ ابن جوزي، 1412، ج10، ص 93-94.
28.ابن جوزي، 1412، ج10، ص 97-99؛ نيز نك: رافعي، 1408، ج3، ص 425؛ قلقشندي، 1985، ج2، ص 325.
29.همانجاها، نيز: اربلي، 1405، ج3، ص 77؛ ابن اعثم، 1411، ج8، ص 424؛ خطيب بغدادي، 1417، ج6، ص 140؛ ابن اثير، 1417، ج5، ص 484؛ ابن عمراني، 1421، ص 98.
30.طبري، 1387ق، ج8، ص 559-560.
31.طبري، 1387ق، ج8، ص 565-564؛ ابوعلي مسكويه، 2000م، ج4، ص 137-140؛ ابن اثير، 1417، ج5، ص 500.
32.مثلاً مسعودي، بي تا، ص 303؛ مفيد، 1413، ج2، ص 270-271؛ طبرسي، 1399ق، ص 323-324؛ ابن طقطقي، 1418، ص 215؛ مجلسي، 1375، صص 945 و 941 و بعد.
33.ابن بابويه، 1377ق، ج2، ص 240 و بعد.
34.مثلاً: مقدسي، بي تا، ج6، ص 111؛ ابن جوزي، 1412، ج10، ص 120؛ ابن حجر، 1326ق، ج7، ص 387؛ قس: ابن اثير، 1417، ج5، ص 504.
35.مثلاً نوبختي، 1355ق، ج86-87؛ طبري، 1387ق، ج8، ص 568؛ ابوعلي مسكويه، 2000م، ج4، ص 141.
36.اربلي، 1405، ج3، ص 77.
37.اربلي، 1405، ج3، ص 76؛ امين، 1400، ص 154-155.
38.ابوالفرج، بي تا، ص 460.
39.نوبختي، 1355ق، ص 86؛ كليني، 1388ق، ج1،ص 486؛ نيز: ابن كثير، 1408، ج10، ص 272.
40.ابن بابويه، 1377ق، ج1، ص 19.
41.امين، 1400، ص 102.
42.نوبختي، 1355ق، ص 87؛ ابن بابويه،1377ق، ج1، ص 18-19؛ امين، 1400، ص 158.
43.مفيد، 1413، ج2، ص 271.
44.ابن اثير، 1417، ج5، ص 504؛ ابن كثير، همانجا.
45.ابوالفرج، بي تا، ص 500.
46.اربلي، 1405، ج3، ص 77؛ امين، 1400، ص 104.
47.مثلاً: ابن جوزي، 1412، ج10، ص 120، ج11، ص 342.
1.آل بحرالعلوم، محمدصادق، حواشي فرق الشيعه (نك: نوبختي).
2.ابن اثير، عزالدين علي (1417ق/ 1997م)، الكامل في التاريخ، به كوشش عمر عبدالسلام تدمري، بيروت.
3. ابن اعثم كوفي، احمد بن محمد (1411ق/1991م)، الفتوح، به كوشش علي شيري، بيروت.
4. ابن بابويه، محمد بن علي (1377ق)، عيون اخبارالرضا، به كوشش سيدمهدي حسيني لاجوردي، قم.
5. ابن جوزي، ابوالفرج عبدالرحمن (1412ق/ 1992م)، المنتظم في تاريخ الملوك و الامم، به كوشش محمد عبدالقادر عطا، مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت.
6.ابن حجر، احمد بن علي (1326ق)، تهذيب التهذيب، حيدرآباد.
7.ابن طقطقي، محمد بن علي (1418ق/ 1997م)، الفخري في الآداب السلطانيه والدول الاسلاميه، به كوشش علي محمد مايو، بيروت.
8.ابن عمراني، محمد بن علي، (1421ق/ 2001م)، الانباء في تاريخ الخلفاء به كوشش قاسم السامرايي، قاهره.
9.ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم (1992م)، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره.
10. ابن كثير، ابوالفدا اسماعيل (1408ق/ 1988م)، البداية و النهاية، به كوشش علي شيري، بيروت.
11.ابوالفرج اصفهاني، علي بن حسين (بي تا )، مقاتل الطالبيين، به كوشش احمد الصقر، بيروت: دارالمعرفه.
12.ابوعلي مسكويه، احمد بن محمد(2000م)، تجارب الامم و تعاقب الهمم، به كوشش ابوالقاسم امامي، تهران.
13.اربلي، ابوالحسن علي بن عيسي (1405ق/ 1985م)، كشف الغمه في معرفة الائمه، بيروت.
14.امين، سيدمحسن (1400ق/ 1980م)، في رحاب ائمة اهل البيت، بيروت.
15.خطيب بغدادي(1417ق)، تاريخ بغداد، به كوشش مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت.
16.خليفة بن خياط، ابوعمرو (1397ق)، تاريخ، به كوشش اكرم ضياء العمري، بيروت.
17.رافعي، عبدالكريم بن محمد (1408ق/ 1987م)، التدوين في اخبار قزوين، به كوشش عزيزالله عطاردي، بيروت.
18.طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن (1399ق/ 1979م)، اعلام الوري باعلام الهدي، به كوشش علي اكبر غفاري، بيروت.
19.طبري، محمد بن جرير(1387ق)، تاريخ الرسل و الملوك، بيروت.
20. قلقشندي، احمد بن علي (1985م)، مآثر الاناقه في معالم الخلافه، به كوشش عبدالستار احمد فراج، كويت.
21. كليني، ابوجعفر محمد بن يعقوب (1388ق)، الاصول من الكافي، به كوشش علي اكبر غفاري، تهران.
22. مجلسي، محمدباقر (1375)، جلاء العيون، قم.
23. المزي، يوسف بن عبدالرحمن (1400ق/ 1980م)، تهذيب الكمال في اسماء الرجال، به كوشش بشار عواد معروف، بيروت.
24.مسعودي، ابوالحسن، علي، التنبيه و الاشراف، به كوشش عبدالله اسماعيل الصاوي، قاهره: دارالصاوي.
25.مفيد، محمد بن محمد بن نعمان (1413ق )، الارشاد، قم.
26. مقدسي، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، قاهره: مكتبة الثقافة الدينيه.
27.نوبختي، حسن بن موسي (1355ق/ 1936م)، فرق الشيعه به كوشش محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف.
منبع مقاله :
ايزدي، مهدي و...[ ديگران]، (1392)، ابعاد شخصيت و زندگي حضرت امام رضا (ع)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}